وجود یک شرور درست و حسابی درست به اندازهی قهرمان اصلی در فیلمهای سینمایی اهمیت دارد. در هر صورت نباید فراموش کنیم که اگر فتنههای او نباشد، قهرمان داستان چالشی پیش رو ندارد که بخواهیم در حل کردنشان با او همراه شویم.
شرورها فقط مختص دنیای سینمایی DC و مارول نیستند و تقریبا در همهی ژانرهای سینمایی حضور دارند. اهداف آنها هم میتواند از بیرون کردن یک خانواده از خانهی آبا و اجدادیاشان تا نابود کردن جهان متغیر باشد. در هر صورت اهداف آنها هرچه باشد برای نویسندهها مهم است که شروری واقعی، چند بعدی با اقداماتی باورپذیر را خلق کنند.
شخصیتهای شرور در فیلمهای سینمایی معمولی، محکوم به شکست هستند؛ زیرا مخاطب عام به پایان خوش معتاد است و دوست دارد ابرقهرمان را پیروز و اوضاع را گلوبلبل ببیند. اگر با دقت بیشتری به فیلمهای سینمایی نگاه کنیم به این نکته پی میبریم که بسیاری از آنها با فرمول خاصی شکست میخورند که از اشتباهاتی که خودشان مرتکب میشوند، سرچشمه میگیرد.
در این مقاله نگاهی داشتیم به ۱۴ کلیشهی رایج که شخصیتهای منفی و اشرار فیلمهای سینمایی با ارتکاب آنها خودشان را به نابودی میکشانند؛ بنابراین اگر برای شما هم سؤال است که چرا این موجودات به ظاهر مخوف در زمان درست کار درست را انجام نمیدهند، در ادامه با ما همراه باشید.
آخر خط است و قهرمان داستان در چنگال شخصیت منفی گرفتار شده و پیروزی نزدیک است. گویا همه چیز برای مرگ تراژیک قهرمان در ایدئالترین حالت ممکن است که ناگهان شرور قصه که دیگر نمیتواند افکارش را در سرش نگه دارد، سخنرانی طولانی و غرایی را آغاز میکند و تصمیم میگیرد همهی افکار پلیدش را تعریف کند.
در اکثر فیلمهای سینمایی وقتی این نوع مونولوگهای طولانی آغاز میشود میتوان حدس زد که شکست او نزدیک است و قهرمان داستان احتمالا با یک حرکت گانگستری دوباره کنترل اوضاع را به دست میگیرد. اجازه بدهید برای روشن شدن موضوع چند نمونه از کلیشههای رایج تاریخ سینما را مثال بزنیم.
در وسترن محبوب و دوستداشتنی «خوب، بد، زشت» (The Good, the Bad, and the Ugly) شخصیت زشت یا همان توکو توسط مهاجم کینهتوز گیر افتاده و تنها یک شلیک با مرگ فاصله دارد اما مشخص نیست در این لحظه چه فعل و انفعالات شیمیایی در مغز شرور قصه به وقوع میپیوندد که ناگهان تصمیم میگیرد روندی که برای گیر افتادن توکو طی کرده است را توضیح دهد. در این لحظه توکو فرصت را غنیمت میشمارد و با یک گلوله دخل مهاجم را میآورد. در این سکانس دیالوگی بیان میشود که میتواند سرمشق خوبی برای همهی فیلمهای سینمایی باشد؛ «وقتی مجبوری شلیک کنی… شلیک کن، حرف نزن!»
یا در«گودزیلا در برابر کنگ» (Godzilla vs. Kong) والتر سیمونز مدیرعامل شرکت ایپکس سایبرنتیک در حال سخنرانی طولانی دربارهی برنامههای آیندهاش است که متوجه حضور مکاگودزیلا پشت سرش نمیشود و خیلی زود گرفتار چنگالهای این هیولای مکانیکی میشود. در صورتی که اگر بیان افکارش را به زمان مناسبتری موکول میکرد امکان نداشت متوجه حضور هیولایی در آن ابعاد نشود!
در هر صورت شرورها و شخصیتهای منفی فیلمهای سینمایی برای غیرقابلپیشبینی بودن باید این نکته را در نظر داشته باشند که اجرای نقشههای شیطانی شبیه مسابقهی ماراتن است، نه دوی سرعت؛ بنابراین لزومی ندارد با سرعت از خط پایان عبور کنند فقط باید حواسشان به جزئیات باشد و نقشه را کمکم پیش ببرند.
قهرمان و شرور سرانجام با یکدیگر روبهرو میشوند و قهرمان هم در آسیبپذیرترین حالت ممکن قرار دارد و مناسبترین گزینه برای مردن است اما مشخص نیست که چرا شرور به جای کشتن دشمن تصمیم میگیرد به دلایل نامشخصی او را زنده نگه دارد. نتیجه هم مشخص است؛ قهرمان فرصت کافی برای جمع و جور کردن خودش را پیدا میکند و دخل دشمن را میآورد.
در فیلمهای سینمایی به ویژه فیلمهای ابرقهرمانی از این تکنیک زیاد استفاده میشود؛ زیرا رویارویی شرور و قهرمان بار دراماتیک زیادی دارد و همهی مخاطبان از ابتدای فیلم منتظر این سکانس هستند. پس کارگردان تصمیم میگیرد این موقعیت رویایی را از دست ندهد و آن را در طول فیلم چند بار تکرار کند. اجازه بدهید این بار یکی از فیلمهای سهگانهی بتمن کریستوفر نولان را مثال بزنیم.
در فیلم «شوالیهی تاریکی برمیخیزد» (The Dark Knight Rises)، بین (تام هاردی) بهعنوان ابر شرور داستان بعد از اینکه کمر بتمن (کریستین بیل) میشکند به جای اینکه کار دشمن دیرینهاش را تمام کند ، او را به زندان دورافتادهای میبرد اما هدفش از این کار چیست؟ فقط میخواهد بتمن نابود شدن گاتهام را از تلویزیون زندان تماشا کند. نتیجه؟ بتمن فرصت کافی برای بهبود آسیبهای وارده را پیدا میکند و نهایتا با قدرت بیشتری به گاتهام برمیگردد و بین را شکست میدهد.
این ایدهی کلیشهای در برنامهی تلویزیونی بتمن در دههی ۶۰ میلادی بارها و بارها تکرار شد. مثلا ابر شرور داستان، بتمن و رابین را به یک ماشین مرگ پیچیده میبست و خودش اتاق را ترک میکرد و اصلا هم به ذهنش خطور نمیکرد که ممکن است به نحوی فرار کنند!
از دنیای DC فاصله میگیریم و سراغ «شرلوک هولمز: بازی سایهها» (Sherlock Holmes: A Game of Shadows) میرویم. در ابتدای فیلم پروفسور موریارتی (جرد هریس)، شرلوک هولمز (رابرت داونی جونیور) را ملاقات میکند و به جای این که دخلش را بیاورد به یک تهدید ملایم اکتفا میکند.
در هر صورت شخصیتهای منفی قصهها نمیتوانند هم یک مغز متفکر جنایتکار باشند و هم در شرایط بحرانی مثل یک نجیبزادهی تمامعیار به دشمنانشان هشدار بدهند تا خودشان را از مهلکه خلاص کنند!
قبل دربارهی مونولوگ های طولانی در زمان نامناسب بهعنوان یکی از عادتهای بدِ شرورها صحبت کردیم اما آنها مستعد ارتکاب اشتباهات مرگبارتری هم هستند. شرورها کل نقشههای پلیدشان را آنهم با همهی جزئیات برای هر کس که گوش شنوایی داشته باشد، شرح میدهند.
یکی از نمونههای کلیشهای این اشتباه زمانی است که شرور قصه خبر ندارد صحبتهایش ضبط میشود. در جدیدترین نمونه سراغ فیلم «اکنون مرا میبینی ۲» (Now You See Me 2) میرویم؛ جایی که سوارکاران آدم بدها را مجبور به اعتراف میکنند و بعد صحبتهایشان را یواشکی ضبط میکنند و فیلم را روی صفحه نمایشی بزرگ در تاور بریج نمایش میدهند!
البته همیشه هم اعترافات شخصیتهای منفی ضبط نمیشود. اگر نیات پلیدشان را جلوی جمعیت زیادی نشان دهند، کمابیش همان اتفاق بالا برایشان رخ میدهد. مثلا شخصیت رانسم (کریس ایوانز) در «چاقوکشی» ( Knives Out) که انصافا شرور خوبی هم بود وقتی کنترلش را از دست میدهد و جلوی همه به مارتا (آنا د آرماس) حمله میکند، دستش رو میشود.
در حقیقت اگر آدم بدهای قصه بتوانند احساساتشان را کنترل کنند، همه را مثل رواندرمانگر نبینند و از افکارشان صحبت نکنند، میتوانند بهسادگی پیروز شوند.